سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

تو رفتی

 

تو به من خندیدی 

 و نمی دانستی 

 که من با چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم 

باغبان  از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه  

 سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

تو رفتی و هنوز 

سالهاست .... 

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم  

که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت...!؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد