سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

سراب

  تقدیم به عشقی که هرگز نیافتمش

  

من ٬ در آن لحظه ٬ که چشم تو به من می نگرد

برگ خشکیده ایمان را

در پنجه باد

رقص شیطانی خواهش را

در آتش سبز!

نور پنهانی بخشش را

در چشمه مهر

اهتزاز ابدیت را می بینم

بیش از این ٬ سوی نگاهت ٬ نتوانم نگریست

اهتزاز ابدیت را

یارای تماشایم نیست

کاش می گفتی چیست

آنچه از چشم تو ٬ تا عمق وجودم جاری ست. 

فریدون مشیری

سکوت صبح

تقدیم به عشقم روزی که پیدایش کنم 

 

به ترنم ترانه 

به شکوفه های باران 

به حدیث چشمه و گل 

به طلوع سبزه زاران 

به نگاه دلربایت 

به عبور چشمه ساری 

به صدای آبی عشق 

به شکوفه بهاری 

به طراوتی که با آن 

پی دیدنت دویدم 

پی بوسه نگاهت  

به سکوت صبح رسیدم  

دست نوشته هایی از خودم 

عکسهایی از بهار دشت ارژن