سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

غم

  

 

  

 

 

  

 

مهتاب

 

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه‏ء جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید 

... 

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم