سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

سکوت صبح

 

به ترنم ترانه 

به شکوفه های باران 

به حدیث چشمه و گل 

به طلوع سبزه زاران 

به نگاه دلربایت 

به عبور چشمه ساری 

به صدای آبی عشق 

به شکوفه بهاری 

به طراوتی که با آن 

پی دیدنت دویدم 

پی بوسه نگاهت  

به سکوت صبح رسیدم  

دست نوشته هایی از خودم 

دلنوشته

                                                                                                                                 

چهار راه ولی عصر توی اون هم همه هر طور بود سوار اتوبوس خط واحد شدم. با هزار مصیبت خودمو به یکم جلوتر رسوندم

همین طور که ایستاده بودم چشمم افتاد به مردی حدودا ۴۲-۴۳ ساله که نزدیکم نشسته بود و داشت یک سری برگه های املا تصحیح می کرد.  

بی اراده چشمام شروع کردن به دویدن بین سطرها، سطرهایی که بوی کودکی می دادند، بوی همکلاسی، بوی دویدن، بوی صد دانه یاقوت دسته به دسته،  بوی جنگل بوی گردش بوی باران، بوی باز باران با ترانه، بوی احساسات بزرگ اما کودکانه... 

 چقدر احساساتمون کوچک شده

معلم اشتباهات رو خط می زد و نمره می داد... 

 کاش می شد ما هم اشتباهاتمون رو خط بزنیم

راستی نمره زندگیمون چند خواهد شد؟؟؟

سکوت صبح

تقدیم به عشقم روزی که پیدایش کنم 

 

به ترنم ترانه 

به شکوفه های باران 

به حدیث چشمه و گل 

به طلوع سبزه زاران 

به نگاه دلربایت 

به عبور چشمه ساری 

به صدای آبی عشق 

به شکوفه بهاری 

به طراوتی که با آن 

پی دیدنت دویدم 

پی بوسه نگاهت  

به سکوت صبح رسیدم  

دست نوشته هایی از خودم