سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

همدم

هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیز در خویش بیافرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی و اگر شکستی باز هم ناامید نشو چرا که آرام جان دیگری در راه است

زندگی رو باختی دل من

 

دل من دیگه خطا نکن

با غریبه ها وفا نکن

زندگی رو باختی دل من

مردمو شناختی دل من

تا به کی سراپا حقیقتی

تا به کی خرابه محبتی

همنشین این و اون میشی

خسته و پریش و خون میشی

دشت وقت تو کویر میشه

مرغ آرزوت اسیر میشه

ربروت سراب

پشت سر خراب

روبروت سراب

پشت سر خراب

ساده و صبوری دل من

مثل بوفه کوری دل من

زندگی رو باختی دل من

مردمو شناختی دل من

دل من دیگه خطا نکن

با غریبه ها وفا نکن

زندگی رو باختی دل من

مردمو شناختی دل من

توی خون نشستی دل من

بی صدا شکستی دل من

ساده و صبوری دل من

مثل بوفه کوری دل من

شبنم و چراغ

 

تقدیم به تو: 

باز از یک نگاه گرم تو یافت
همه ذرات جان من هیجان
همه تن بودم ای خدا همه تن
همه جان گشتم ای خدا همه جان
چشم تو این سیاه افسونکار
بسته با صد
فریب راهم را
جز نگاهت پناهگاهم نیست
کز تو پنهان کنم نگاهم را
چشم تو چشمه شراب من است
هر نفس مست ازین شرابم کن
تشنه ام تشنه ام شراب شراب
می بده می بده خرابم کن
بی تو در این غروب خلوت و کور
 من و یاد تو عالمی داریم  

چشمت آیینه دار اشک من است
چراغی و شبنمی داریم
بال در بال هم پرستوها
پر کشیده به آسمان بلند
همه چون عشق ما به هم لبخند
همه چون جان ما بهم پیوند
پیش چشمت خطاست شعر قشنگ
چشمت از شعر من قشنگتر است
من چه گویم که در پسند آید
 دلم از این غروب تنگ تر است