سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

نظرات 2 + ارسال نظر
جمشید دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:17 ق.ظ http://jamshid.ir

سلام.

وبت رو دیدم. جالب بود.

از سایت من هم بازدید کن.

با تشکر

سعید. پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:43 ب.ظ



نامه ای به خدا

ای سرآغاز هر آغاز و ای بی پایان هر پایان .
ای خدای من ،که تمام زیبایی ها مختص به توست .
مرا به سوی این زیبایی ها هدایت فرما که همگام با سمفونی طبیغت ، سرود عشق بخوانم و همواره طلوعی دیگر داشته باشم .
ای نزدیکترین هر کس به من و ای دورتر از فکر من .
تفکرم هیچگاه به شأن و جلالت پی نبرد و همچنان در آغاز این واقعیت بزرگ قرار گرفته است که نمی دانم .
آری من نمی دانم .
به حکمتت سوگند در شناختت ، نمی دانم بهترین کلمه و زیباترین توصیف توانایی توست . هرگاه به درونم که جایگاه واقعی توست می نگرم ، پیامهایی از درونم می جوشد که همه ی آنها هستی ولی هیچ کدام نیستی .
در شناختت هرگاه بیشتر می اندیشم ، بیشتر نمی دانم و این گونه است که نمی دانم .
ای مهربانترین مهربانها و ای بخشاینده ترین بخشاینده ها .
به هر جا می نگرم تو را می بینم . فقط تو هستی .
پشت هر پدیده ای در نهان هستی .
در هر آشکاری ، پنهانی دیگر و در هر صدایی ، سکوتی دیگر است .
همواره در نهان هر شکلی تو را می بینم .
با تمام ناکامی ذهنم ، همه جا و در همه حال همراه می بینم .
ای همراه و ای مونس من .
ای نگهبان من ، که بهتر از هر نگهدارنده ای هستی .
مرا آنچنان که شایسته ی توست در پناهت ایمن قرار ده که همچنان به شکرانی تو سجده کنم و زمزمه هایم ثناگویان نام تو را به زبان آورد.
می دانم که هرگاه تو را بخواهم ، بهتر و زودتر از آن مرا خواسته ای اگر این خواستن ها نبود ، من نیز نبودم .
خدای من ای دوست و همراز من
مرا آنگونه که شایسته است به عنوان خلیفه ی خودت در زمین کمال ده که کمال گرایی درگاهت در مقیاس من نمی گنجد.
به من آرامش ده ، که به این همواره بهتر و بیشتر نیاز دارم .
سپاس تو را که فرصت بندگیت را به ما عطا نموده ای ، که همه ی این لحظه ها ، پرواز عاشقانه ای است از زمین خاکی به عرش کبریایی .
پروردگارا !
اگر لحظه ای من را به حال خود رها کنی ، نیستی من است .
اگر همراهی برای من نباشی راهی برای پیمودن در پیش نیست .
اگر از من و کارهایم رنجیده ای ، آنچنان در پیشگاهت اصرار می کنم که مرا مورد عفو و رحمت خویش قرار دهی .
ای پادشاه منظم قوانین هستی ، و ای آفریننده ی نامنظم این قوانین .
که نام و یاد تو مرا در قدمهایم استوارتر و لذت رفتن را بیشتر می کند .
نمی دانم چگونه می شود که ساکنان کشتی امواج دیده خدا میگویند و دزدان دریایی در پی بدست آوردن آنها ، نیز خدا می گویند . مسافران ملتمسانه کمکی از جانب خدا و نیز دزدان ندایی برای تهجر خویش ؛ که شمشیرها را با این نام به ناحق فرو می آورند.
همه خدا می گویند و کمک می خواهند.
آن یکی ستمدیده خدا می گوید و آن ظالم تیغ به دست خدا .
خدایا مرا بخوان که توان نخواندنت ...
نمی دانم ! در معادله ی من راهی برای نخواستنت وجود ندارد .
پس مرا بخوان که امیدم به خواستنت هست و توانم به کرامتت .
می دانم حتی آن مسکین الهی ، آن که به خود دروغ می گوید تو را نمی بیند اگر در خلوتی به آسمانها چشم بدوزد ، این زمزمه های خدا گونه است که دیدگانش را مبراح می کند همه خدا می گویند و از خدا می خواهند .
من نیز از مهربانترین مهربانها ، یزدان بزرگ
آنچه را که زیباست می خواهم .
پروردگارا ، برای رسیدن به این زیبایی ها مرا یاری فرما
که تمام زیبایی ها ختم به توست .

برگرفته از کتاب : وقتی خدا هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد