سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

وقتی به تو فکر می کنم

 

وقتی به تو فکر می کنم 

بهار می آید و جا خوش می کند 

روی سطرهای باران زده ای که هر روز 

برایت می نویسم 

دنیای عجیبی است 

بهار ثانیه ثانیه می آید 

 ثانیه ثانیه 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:02 ق.ظ

دارم امید عاطفتی از جانب دوست کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او گرچه پری وش است ولیکن فرشته خوست
چندان گریستم که هر کس برگذشت در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست
سرها چو گوی در سر کوی تو باختیم واقف نشد کسی که چه کوی است و این چه گوست
بی گفت و گوی تو دل را همی کشد با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست
هیچ است آن دهان که نبینم ازو نشان موییست آن میان و ندانیم آن چه موست
عمری ست تا ز زلف روی تو بویی شنیدم زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت از دیده ام که دیدمش کار شست و شوست
حافظ بد است حال پریشان تو ولی بر بوی زلف دوست پریشانیت نکوست
سال نو مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد