سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

لحظه ها

 

من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم
آن لحظه هایی که تو را به نام می نامیدم
آن لحظه هایی که خاکستری گذرای زمین در میان موج جوشان مه
رطوبتی سحرگاهی داشت
آن لحظه هایی که در باطل اباطیل دیگران نیز خرسندی کودکانه ایی می چرخید
لحظه ی رنگین زنان چای چین
لحظه ی فروتن چای خانه های گرم در گذرگاه شب
لحظه ی دست باد بر گیسوان تو
لحظه ی نظارت سرسختانه ی ناظری ناشناس بر گذر سکون
من از دوست داشتن تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان می خواستم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد