سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

بگوش شب بخوان امشب تمام ماجرایم را

 

بگوش شب بخوان امشب تمام ماجرایم را

بخوان تا بشنود مرغ شبانگاهی صدایم را

من از یک راه بی برگشت از یک شهر می آیم

که گم کردم درون کوچه هایش رد پایم را

مرا بیرون ببر از این خیابان های طولانی

که دلتنگم کنار چشمه های روستایم را

برایم نی بزن چوپان که شب سنگین ویلداییست

بزن تا لحظه ای پیدا کنم درد آشنایم را

مپرس از من چرا به روستایت باز می گردی

بیا در راه می گویم برایت، ماجرایم را