سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

دلنوشته

                                                                                                                                 

چهار راه ولی عصر توی اون هم همه هر طور بود سوار اتوبوس خط واحد شدم. با هزار مصیبت خودمو به یکم جلوتر رسوندم

همین طور که ایستاده بودم چشمم افتاد به مردی حدودا ۴۲-۴۳ ساله که نزدیکم نشسته بود و داشت یک سری برگه های املا تصحیح می کرد.  

بی اراده چشمام شروع کردن به دویدن بین سطرها، سطرهایی که بوی کودکی می دادند، بوی همکلاسی، بوی دویدن، بوی صد دانه یاقوت دسته به دسته،  بوی جنگل بوی گردش بوی باران، بوی باز باران با ترانه، بوی احساسات بزرگ اما کودکانه... 

 چقدر احساساتمون کوچک شده

معلم اشتباهات رو خط می زد و نمره می داد... 

 کاش می شد ما هم اشتباهاتمون رو خط بزنیم

راستی نمره زندگیمون چند خواهد شد؟؟؟

به مناسبت اول اردیبهشت سالروز وفات سهراب

 

333 

هر کجا هستم ، باشم . 

 

آسمان مال من است. 

پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ،  

زمین ، مال من است . 

چه اهمیت دارد  

گاه اگر می رویند 

قارچ های غربت ؟

سراب

  تقدیم به عشقی که هرگز نیافتمش

  

من ٬ در آن لحظه ٬ که چشم تو به من می نگرد

برگ خشکیده ایمان را

در پنجه باد

رقص شیطانی خواهش را

در آتش سبز!

نور پنهانی بخشش را

در چشمه مهر

اهتزاز ابدیت را می بینم

بیش از این ٬ سوی نگاهت ٬ نتوانم نگریست

اهتزاز ابدیت را

یارای تماشایم نیست

کاش می گفتی چیست

آنچه از چشم تو ٬ تا عمق وجودم جاری ست. 

فریدون مشیری