-
تجربیات ارزشمند یک ایرانی
پنجشنبه 28 آذرماه سال 1387 16:10
دوستی برایم ایمیل زده بود و در ایمیل خودش نوشته بود: ١٨ سال پیش من در شرکت سوئدى ولوو استخدام شدم . کار کردن در این شرکت تجربه جالبى براى من به وجود آورده است. اینجا هر پروژهاى حداقل ٢ سال طول میکشد تا نهایى شود، حتى اگر ایده ساده و واضحى باشد. این قانون اینجاست. جهانى شدن (globalization) باعث شده است که همه ما در...
-
غزل خداحافظی
پنجشنبه 28 آذرماه سال 1387 08:45
ای آفتاب به شب مبتلا خدا حافظ غریب واره دیر آشنا خدا حافظ به قله ات نرسانید بخت کوتاهم بلند پایه بالا بلا خدا حافظ تو ابتدای خوش ماجرای من بودی ای انتهای بد ماجرا خدا حافظ به بسترت نرسیدند کوزه های عطش سراب تفته چشمه نما خدا حافظ « میان ماندن و رفتن درنگ می کشدم » بگو سلام بگویم - و یا خدا حافظ - اگر چه با تو سرشتند...
-
آنکه شنید ، آنکه نشنید
شنبه 23 آذرماه سال 1387 10:27
آنکه شنید ، آنکه نشنید مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است... به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت...
-
دل داده ام بر باد بر هر چه بادا باد
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1387 19:30
دل داده ام بر باد بر هر چه بادا باد مجنون تر از لیلی شیرین تر از فرهاد ای عشق از آتش اصل و نسب داری از تیره بادی از دودمان باد آب از تو طوفان شد خاک از تو خاکستر از بوی تو آتش در جان باد افتاد هر قصر بی شیرین چون بیستون ویران هر کوه بی فرهاد کاهی به دست باد هفتاد پشت ما از نسل غم بودند ارث پدر ما را اندوه مادرزاد...
-
همدم
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1387 16:23
هیچ گاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیز در خویش بیافرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی و اگر شکستی باز هم ناامید نشو چرا که آرام جان دیگری در راه است
-
زندگی رو باختی دل من
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1387 19:58
دل من دیگه خطا نکن با غریبه ها وفا نکن زندگی رو باختی دل من مردمو شناختی دل من تا به کی سراپا حقیقتی تا به کی خرابه محبتی همنشین این و اون میشی خسته و پریش و خون میشی دشت وقت تو کویر میشه مرغ آرزوت اسیر میشه ربروت سراب پشت سر خراب روبروت سراب پشت سر خراب ساده و صبوری دل من مثل بوفه کوری دل من زندگی رو باختی دل من...
-
شبنم و چراغ
یکشنبه 17 آذرماه سال 1387 15:13
تقدیم به تو: باز از یک نگاه گرم تو یافت همه ذرات جان من هیجان همه تن بودم ای خدا همه تن همه جان گشتم ای خدا همه جان چشم تو این سیاه افسونکار بسته با صد فریب راهم را جز نگاهت پناهگاهم نیست کز تو پنهان کنم نگاهم را چشم تو چشمه شراب من است هر نفس مست ازین شرابم کن تشنه ام تشنه ام شراب شراب می بده می بده خرابم کن بی تو در...
-
گل امید
یکشنبه 17 آذرماه سال 1387 14:52
هـوا هـوای بـهـار اسـت و بـاده بـاده نـاب به خنده خنده بنوشیم ‚جرعهجرعه شراب در این پـیاله ندانـم چه ریـختـی پیـداست کـه خوش به جان هم افتـادهاند آتش و آب فـرشتـه روی مـن ای آفـتــاب صبـح بـهــار مــرا بـه جـامـی از این آب آتـشیـن دریــاب بهجـام هستیما ای شرابعشقبجوش بــه بــزم سـاده مــا ای چــراغ مــاه بـتـاب...
-
یادمان باشد
دوشنبه 11 آذرماه سال 1387 16:35
یادمان باشد از امروز خــطایی نــکنیم گر که در خویش شکـــستیم صدایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیسـت گر شکستیم زغفـــــــلت من و مایی نکنیم یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش ســــــــــاز و نوایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها مـــاند طلب عشـــــــق زهــر بی سرو پایی نکنیم
-
تو میروی
شنبه 9 آذرماه سال 1387 08:30
تو میروی و من فقط نگاهت میکنم ، تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم ، بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقی است .
-
چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1387 15:54
بلم ، آرام چون قویی سبک بار به نرمی بر سر کارون همی رفت. به نخلستان ساحل، قرص خورشید زدامان افق بیرون همی رفت. شفق، بازیکنان در جنبش آب شکوه دیگر و راز دگر داشت. بدشتی پر شقایق ، باد سرمست تو پنداری که پاورچین گذر داشت. جوان، پاروزنان بر سینه موج بلم می راند و جانش در بلم بود. صدا سر داده غمگین،در ره باد گرفتار دل و...
-
آورده اند که
سهشنبه 5 آذرماه سال 1387 13:31
آورده اند که: روزی هارون الرشید به بهلول گفت:تو را امیر و حاکم بر سگ و خرس و خوک نموده ام.بهلول جواب داد: پس از این ساعت قدم از فرمان من منه که رعیت منی!!! آورده اند که: بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود. شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت: اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه را که...
-
یادمان باشد
دوشنبه 4 آذرماه سال 1387 19:22
یادمان باشد از امروز خــطایی نــکنیم گر که در خویش شکـــستیم صدایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیسـت گر شکستیم زغفـــــــلت من و مایی نکنیم یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش ســــــــــاز و نوایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها مـــاند طلب عشـــــــق زهــر بی سرو پایی نکنیم
-
کــوچـــه
دوشنبه 4 آذرماه سال 1387 14:23
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی...
-
دوست
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1387 20:36
ای قدیمی ای دوست گاه بیگاه لب پنجره خاطره ام می آیی ای قدیمی ای خوب تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم
-
مشدی حسن چای و سماورت کو
سهشنبه 28 آبانماه سال 1387 20:24
ای جماعت چطوره حالاتتون قربون اون فهم و کمالاتتون گردنتون پیش کسی خم نشه از سر بنده سایهتون کم نشه راز و نیاز و بندگیتون، درست حساب کتاب زندگیتون درست باز یه هوا دلم گرفته امروز جون شما دلم گرفته امروز راست و حسینیش نمیدونم چرا بینی و بینیش، نمیدونم چرا فرقی نداره دیگه شهر و روستا حال نمیدن مثل قدیما دوستا...
-
به سهراب بگو
شنبه 25 آبانماه سال 1387 08:28
به سهراب بگو: ماهیان همه خاکستر شدند بستر حوض غرق در بی آبیست باغها از تپش ایستاده اند همتی دیگر نمانده نازنین مردمان دیگر همه کافر شدند .....
-
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1387 13:07
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن میگویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش ،ار نه ای بسا باغ و...
-
دلم تنگ آمده برای لحظه های کودکی ام
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1387 12:57
دلم تنگ آمده برای لحظه های کودکی ام برای بازی با آب با خاک با گل. دلم تنگ آمده برای راه رفتن به دنبال مادر برای لحظه هایی که با خریدن یک بستنی چوبی تمام عالم مال من می شد. دلم تنگ آمده برای شب هایی که در آسمان خیال با ستاره ها بازی می کردم برای صبح های خوب تابستان که با نغمه پرشور گنجشک های روی درخت سپیدار درون...
-
یک با یک برابر نیست
دوشنبه 20 آبانماه سال 1387 13:46
معلم پای تخته داد میزد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود ولی آخر کلاسیها، لواشک بین خود تقسیم می کردند وان یکی در گوشه ای دیگر « جوانان» را ورق می زد برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان، تساوی های جبری رانشان می داد خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود...
-
چشم سیاه
سهشنبه 14 آبانماه سال 1387 20:33
... من و رسوایی و این بار گناه تو و تنهایی و آن چشم سیاه از من تازه مسلمان بگذر بگذر بگذر از سر پیمان بگذر بگذر
-
نه از رومم، نه از اقوام چینم
سهشنبه 14 آبانماه سال 1387 14:37
نه از رومم، نه از اقوام چینم دهاتی زاده ای چادر نشینم ترک های عمیق زخم داس است شیار دست های خوشه چینم نهیب نعره های دلخراشم لهیب شعله های آتشینم نمی آید بجز کابووس وحشت به خواب چشمهای نکته بینم ولی با اینکه در این شهر غربت میان مردمان تنها ترینم اگر دستی مرا یاری رساند چه دنیای خوشی می آفرینم بهروز یاسمی
-
باران
یکشنبه 12 آبانماه سال 1387 21:06
وقتی سکوت درون اتاق با صدای قطره های ریز باران می شکند ابرهای گذران خنده های زیر بارانت را به یاد می آورد خنده های زیر بارانت... باور نمی کنم که تو سالهاست رفته ای
-
مادر
یکشنبه 12 آبانماه سال 1387 08:45
در کنار دیوار با چادری خاکی آخ مادر...
-
داد از آن دادی که داد
شنبه 11 آبانماه سال 1387 10:26
آن یکی پرسید: شیرین دادت یا نداد؟ گفت داد؛ لیک داد از آن دادی که داد
-
حمام گرم روی تو
شنبه 11 آبانماه سال 1387 10:24
آن یکی پرسید اشتر را که هی از کجا می آیی ای فرخنده پی؟ گفت: از حمام گرم روی تو گفت: خود پیداست از زانوی تو
-
قدم ثابت دار
شنبه 11 آبانماه سال 1387 09:34
نقل است که حسن بصری می گفت : از سخن مستی عجب داشتم . مستی را دیدم که در میان وَحَل (گل و لای) می رفت ، افتان و خیزان . گفتم : قدم ثابت دار تا نیفتی ! گفت: تو قدم ثابت کرده ای یا شیخ با این همه دعوی ؟!؟ من اگر بیفتم ، مستی باشم به گل آلوده . برخیزم و بشویم . این، سهل است . اما از افتادن خود بترس... که خلقی با تو بیفتند...
-
در دنیا هیچ بن بستی نیست
شنبه 11 آبانماه سال 1387 09:01
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد : پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را...
-
غزل دلتنگی
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1387 18:16
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم اندوه من انبوه تر از دامن الوند بشکوه تر از کوه دماوند غرورم یک عمر پرشیانی دل بسته به مویی است تنها سر ِ مویی ز سر ِ موی تو دورم ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش تو قاف قرار من و من عین عبورم بگذار به بالای بلند تو بیالایم کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی...
-
غفلت
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1387 18:11
ناز شبنم های بارون روی خوشه های انگور... زیر پاهات چمنه ناز چشمات به منه توی اون دستای نازت یاسمنه. میاد آروم توی چشمام خواب ایام زمسون... میکنه باز منو بیدار یاد گلهای گلسون می روم باز پای دیوار روی برفای زمسون می نویسم روی برفا: یاد ایام تابسون