-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1387 18:04
همه خرها خرند ولی همه آدمها آدم نیستند.
-
دلی سربلند و سری سر به زیر
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1387 12:47
سراپا اگر زرد وپژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم چو گلدان خالی، لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده ایم اگر داغ دل بود، ما دیده ایم اگر خون دل بود، ما خورده ایم اگر دل دلیل است، آورده ایم اگر داغ شرط است، ما برده ایم اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم اگر خنجر دوستان، گرده ایم گواهی بخواهید، اینک گواه همین زخم هایی که نشمرده...
-
ترنم خیال
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1387 12:41
رنگ خیالم امشب روشن تر از ستارست میان من و محبوب خیالی کودکانست رنگ خیالم امشب رنگی ز سایه ها نیست در کوچه های این شهر رنگی بجز خدا نیست رنگ خدا که گفته است در آسمان نهفته است رنگ خدای اصلا در خار و گل شکفته است رنگ غروب پاییز رنگ درون دل نیست رنگ شکفتن گل رنگ درون خانه است در لابلای این حرف اندوه عاشقانه است رنگ...
-
ناگهان چقدر زود دیر می شود
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1387 08:17
حرفهای ما هنوز ناتمام تا نگاه می کنی وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی پیش از آنکه با خبر شوی لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود آه...ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر می شود... قیصر امین پور
-
سفر ایستگاه
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1387 07:56
قطار میرود تو میروی تمام ایستگاه میرود و من چقدر سادهام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستادهام و همچنان به نردههای ایستگاه رفته تکیه دادهام ! قیصر امین پور
-
غربت
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1387 17:44
در غربت کوچه های این شهر که در آن با سایه ام بیگانه ام به امید دیدن روی خوش مرگ بوسه بر خاک میزنم....
-
برگ پاییز
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1387 17:20
وقتی چو برگ پاییز بر روی گل نشستی با زردی نگاهت بغض مرا شکستی وقتی که کار من شد از تو دل بریدن عمریست بی قرارم تا لحظه ی رسیدن پرسه زنانت منم در خم این کوچه ها روز به سر می شود با همه ی غصه ها تاب مرا برده است غربت این کوچه ها عمر به سر می شود از پی این روزها
-
سفر
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1387 14:22
........ سفر آغاز احساس با تو بودن است .......
-
ثانیه ها
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1387 18:36
چه زود می گذرند ثانیه ها.... و در پشت این پرده ابهام سوالی باقیست.... زندگی واژه غریبی است: روزی آمده ایم و روزی خواهیم رفت.
-
قفس
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1387 18:34
زمانی که شیری در شهری رها شود شیر را در قفس می کنند. اما اگر در جنگلی گرفتار شدی باید خود در قفس روی
-
روی تو
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1387 18:29
در دلم آشفته ای از خوی تو در سرم عزم جمال روی تو بر دو چشمم خنده ی مستانه ات بر دو دستم نازکی از موی تو
-
پرواز با خورشید
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 07:24
بگذار، که بر شاخه این صبح دلاویز بنشینم و از عشق سرودی بسرایم آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبکبال پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم. خورشید از آن دور ، از آن قله پر بر ف آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز سیمرغ طلایی پرو بالی ست که – چون من – از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست پرواز به...
-
نامت...
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 07:21
نامت را در لابلای گلها یافتم بر برگ یاس آنگاه که آوای گنجشکان.... صدای سکوت سیاه شب را شکست ترسیدم شبنم نامت را تر کند تو را با خود به دل تنگ غروب خواهم برد
-
خانه دوست کجاست؟
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1387 14:06
"خانه دوست کجاست؟" در فلق بود که پرسید سوار. آسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: "نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در میآرد، پس به سمت گل تنهایی...
-
خلوت گرم کبوترهای مست
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1387 14:05
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک ، شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک ، آسمان آبی و ابر سپید ، برگ های سبز بید ، عطر نرگس ، رقص باد ، نغمه شوق پرستوهای شاد ، خلوت گرم کبوترهای مست ... خوش به حال چشمه ها و دشت ها ، خوش به حال دانه ها و سبزه ها ، خوش به حال غنچه های نیمه باز ، خوش به حال دختر میخک – که می خندد به ناز – خوش...
-
تو رفتی
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1387 17:49
تو به من خندیدی و نمی دانستی که من با چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک تو رفتی و هنوز سالهاست .... خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت...!؟
-
جرم عاشقی
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1387 17:29
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور به همان سبز صمیمی ، به همان باغ بلور به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری که سراغش ز غزلهای خودم می گیری به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی...