سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

مادر

در کنار دیوار 

با چادری خاکی 

آخ مادر...

داد از آن دادی که داد

آن یکی پرسید: شیرین دادت یا نداد؟ 

گفت داد‌؛ لیک داد از آن دادی که داد

حمام گرم روی تو

آن یکی پرسید اشتر را که هی 

از کجا می آیی ای فرخنده پی؟ 

گفت: از حمام گرم روی تو 

گفت: خود پیداست از زانوی تو