در کنار دیوار
با چادری خاکی
آخ مادر...
آن یکی پرسید: شیرین دادت یا نداد؟
گفت داد؛ لیک داد از آن دادی که داد
آن یکی پرسید اشتر را که هی
از کجا می آیی ای فرخنده پی؟
گفت: از حمام گرم روی تو
گفت: خود پیداست از زانوی تو