سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

سکوت صبح

«و سوگند به بامداد چون آشکار شود‌‌»

طراوت

  

اهل کاشانم

روزگارم بد نیست

تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی .

مادری دارم ، بهتر از برگ درخت .

دوستانی ، بهتر از آب روان . 

*** 

لب دریا برویم ،

تور در آب بیندازیم

و بگیریم طراوت از آب .

ریگی از روی زمین برداریم

وزن بودن را احساس کنیم 

*** 

من کتابی دیدم ، واژه هایش همه از جنس بلور

کاغذی دیدم ، از جنس بهار .

موزه ای دیدم ، دور از سبزه

مسجدی دور از آب

سر بالین فقیهی نومید ، کوزه ای دیدم لبریز سئوال

*****

قاطری دیدم بارش (( انشاء ))

اشتری دیدم بارش سبد خالی (( پند و امثال )) .

عارفی دیدم بارش ((  تنناها یاهو )) 

*** 

مادرم آن پائین

استکانها را در خاطره شط می شست 

*** 

 

اهل کاشانم اما

شهر من کاشان نیست .

شهر من گم شده است .

من با تاب ، من با تب

خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام . 

*** 

من به سیبی خشنودم

و به بوئیدن یک بوته بابونه .

من به یک آینه ، یک بستگی پاک قناعت دارم . 

*** 

رخت ها را بکنیم :

آب در یک قدمی است

روشنی را بچشیم .

شب یک دهکده را وزن کنیم . خواب یک آهو را .

گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم 

*** 

لب دریا برویم ،

تور در آب بیندازیم

و بگیریم طراوت از آب .

ریگی از روی زمین برداریم

وزن بودن را احساس کنیم  

*** 

بد نگوئیم به مهتاب اگر تب داریم  

مرگ پایان کبوتر نیست . 

*** 

پرده را برداریم :

بگذاریم که احساس هوایی بخورد . 

*** 

کار ما نیست شناسایی  (( راز )) گل سرخ 

کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم . 

ننگ بر تظاهر و ریاکاری

 

قومی متفکرند اندر ره دین

قومی به‌گمان فتاده در راه یقین

می‌ترسم از آن‌که بانگ آید روزی

کی بی‌خبران راه نه آن‌ است و نه ‌این  

غزل خداحافظی

  

ای آفتاب به شب مبتلا خدا حافظ
غریب واره دیر آشنا خدا حافظ

به قله ات نرسانید بخت کوتاهم
بلند پایه بالا بلا خدا حافظ

تو ابتدای خوش ماجرای من بودی
ای انتهای بد ماجرا خدا حافظ

به بسترت نرسیدند کوزه های عطش
سراب تفته چشمه نما خدا حافظ

« میان ماندن و رفتن درنگ می کشدم »
بگو سلام بگویم - و یا خدا حافظ -

اگر چه با تو سرشتند سرنوشت مرا
ولی برای همیشه تو را خدا حافظ